شعر و ادبیات
 
 
وبلاگ اختصاصی دکتر  رضا قا سم زاده - دبیر ادبیات و مدرّس دانشگاه
 

1.      بند بگسل، باش آزاد اى پسر      چند باشى بند سيم و بند زر

2.      گر بريزى بحر را در كوزه‏اى      چند گنجد قسمت يك روزه‏اى‏

3.      كوزه‏ى چشم حريصان پر نشد    تا صدف قانع نشد پر در نشد

4.      هر كه راجامه زعشقى چاك شد  او ز حرص و عيب كلى پاك شد

5.      شاد باش اى عشق خوش سوداى ما   اى طبيب جمله علتهاى ما

6.      اى دواى نخوت و ناموس ما     اى تو افلاطون و جالينوس ما

7.      جسم خاك از عشق بر افلاك شد  كوه در رقص آمد و چالاك شد

8.      عشق جان طور آمد عاشقا     طور مست و خر موسى صاعقا

9.      با لب دمساز خود گر جفتمى     همچو نى من گفتنيها گفتمى‏

10.  هر كه او از هم زبانى شد جدا    بى‏زبان شد گر چه دارد صد نوا

11.  چون كه گل رفت وگلستان درگذشت   نشنوى زان پس زبلبل سرگذشت‏

12.  جمله معشوق است وعاشق پرده‏اى   زنده معشوق است وعاشق مرده‏اى‏

13.  چون نباشد عشق را پرواى او      او چو مرغى ماند بى‏پر، واى او

14.  من چگونه هوش دارم پيش و پس   چون نباشد نور يارم پيش و پس‏

15.  عشق خواهد كاين سخن بيرون بود     آينه غماز نبود چون بود

16.  آينه‏ت دانى چرا غماز نيست        ز انكه زنگار از رخش ممتاز نيست‏.

شرح ابیات :

1.      بند بگسل، باش آزاد اى پسر                  چند باشى بند سيم و بند زر

توضیح: گسل از مصدر گسستن / بند بگسل : کنایه از اینکه آزاد باش/ مقصود از پسر نوع انسان اعم از پسر  و دختر و پیر و جوان و ... می باشد/مراعات نظیر در واژگان زر و سیم /آرایه تکرار در واژه « بند و فعل امر باش»

معنی : ای انسان ! بندهای اسارت و وابستگی به تعلقات و دلبستگی های دنیوی را پاره کن و آزاد و رها باش . تا کی می خواهی در بند و اسارت مادیات و زر و سیم جهان باشی!

2.      گر بريزى بحر را در كوزه‏اى                  چند گنجد؟ قسمت يك روزه‏اى‏.

توضیح :آرایه مراعات نظیر در میان واژگان « بحر و کوزه»/ بیت به شیوه سوال و جواب بیان شده است.

معنی : تو می خواهی آب دریا را در داخل کوزه ای بریزی امّا غافل از آن هستی که گنجایش و ظرفیّت کوزه بسیار اندک و محدود است و بیش از مصرف یک روز در آن گنجایش وجود ندارد.( مفهوم بیت آن است که ای انسان تو در اثر غالب شدن انگیزه حرص و طمع می خواهی همه چیز جهان را از آن خود نمایی ولی غافلی که قسمت و نصیب هر کس در جهان محدود و اندک است و این افزون طلبی و زیاده خواهی تو بی فایده و بی ثمر است.)

3.      كوزه‏ى چشم حريصان پر نشد                تا صدف قانع نشد پر در نشد

توضیح : کوزه ی چشم اضافه ی تشبیهی است/آرایه ی مراعات نظیر میان واژگان « صدف و دُر» /صدف قانع صدفی است که از میان آب بیکران اقیانوس و دریا فقط به یک قطره آب بسنده می کند و در نهایت آن را به مروارید تبدیل می کند. / قدما عقیده داشتند که صدف در موسمی خاصی از سال به سطح آب می آید و چون قطره باران در دهان وی می افتد به قعر آب برگشته و آن را به مروارید تبدیل می کند.

معنی : انسان های حریص و طمعکار هرگز از مال و ثروت جهان سیر نمی شود و چشم طمعکاران به سان کوزه ای است که هرگز از آب پر نمی شود.اگر صدف به یک قطره آب قناعت نکند صاحب گنج و مروارید نمی شود.

4.      هر كه راجامه زعشقى چاك شد           او ز حرص و عيب كلى پاك شد

توضیح :جامه در عشق چاک کردن کنایه از تجربه اندوختن در عشق است / آرایه جناس ناقص بین واژگان « چاک و پاک»

معنی : هر کس در عشق و عاشقی روزگاری صرف کرده است و تجربه ای در آن اندوخته است وجود وی از تمام عیب ها و کاستی ها همچون حرص و طمع و ... پاک می گردد. ( بالاترین مراتب و درجات عشق ،عشق به معشوق ازلی و خداوند لایزال است و چنین عشقی می تواند انسان از لوث و پلیدی ها رهایی بخشد.)

5.      شاد باش اى عشق خوش سوداى ما           اى طبيب جمله علتهاى ما

توضیح: عشق در این بیت به «طبیب» تشبیه شده است که امراض جسمانی و روحانی ما را مداوا می کند./ آرایه مرعات نظیر بین واژگان « طبیب و علّت »

معنی: ای عشق خوش خیال ما ، شاد و با نشاط باش که تو چون طبیب هستی که امراض جسمانی و روحانی ما را مداوا می کنی.

6.      اى دواى نخوت و ناموس ما                اى تو افلاطون و جالينوس ما

توضیح: عشق با علما و طبیبان بزرگ و نام آوری چون افلاطون و جالینوس تشبیه شده است که در مداوای و تسکین آلام دردمندان و بیماران نقش مهمّی داشتند.

معنی : ای عشق تو درمان کننده ی درد تکبر و غرور ما و حافظ شرف و ناموس ما هستی . تو همچون افلاطون و جالینوس هستی که درد بیماران عاشق را مداوا می کنی.

7.      جسم خاك از عشق بر افلاك شد            كوه در رقص آمد و چالاك شد

توضیح : مصراع نخست به موضوع  آفرینش انسان از خاک و نیز به ماجرای معراج نبی اکرم (ص) تلمیح دارد / در مصراع دوم افزون بر  آرایه ی تشخیص به موضوع تجلی جلوه جمال الهی بر کوه طور و متلاشی شدن آن اشاره دارد./ در مصراع دوم به آیه ی مبارکه ی « قال رب ارني انظر اليك قال لن ترني ولكن انظر الي الجبل فان استقر مكانه فسوف
تريني فلما تجلي ربه للجبل جعله دكا و خر موسي صعقا. سوره اعراف آیه مبارکه 143  » تلمیح دارد.

معنی : از تاثیر عشق خداوند رحمان بود که جسم انسان از خاک آفریده شد  و سپس به سیر و سفر افلاک رفت. (اشاره به معراج پیامبر) و در اثر تجلی جلوه ی جمال الهی بود که کوه طور با مشاهده ی آن به شور و نشاط و  جنبش در آمد.

8.      عشق جان طور آمد عاشقا                 طور مست و خر موسى صاعقا

توضیح : این بیت به آیه شریفه ی «  قال رب ارني انظر اليك قال لن ترني ولكن انظر الي الجبل فان استقر مكانه فسوف
تريني فلما تجلي ربه للجبل جعله دكا و خر موسي صعقا. سوره اعراف آیه مبارکه 143    » تلمیح دارد.

معنی : ای عاشق ! عشق بود که به کوه طور قدرت حرکت و جنبش دارد و در اثر تجلی جلوه ی جمال معشوق بود که کوه طور با مشاهد ه ی آن از خود بیخود گشت و حضرت موسی (ع) نیز با تماشای تجلی حق تعالی خود را در مقابل آن نادیده گرفت و مدهوش شد.

9.      با لب دمساز خود گر جفتمى                    همچو نى من گفتنيها گفتمى‏

توضیح : آرایه ی جناس در کلمات « جفت و گفت »

معنی : من اگر با لب های خود (با پیکر مادی و جسمانی ) مونس و همراه بودم من نیز همچون نی حرف ها وسخنان زیادی برای گفتن داشتم.

10.  هر كه او از هم زبانى شد جدا               بى‏زبان شد گر چه دارد صد نوا

توضیح: آرایه ی جناس بین کلمات جدا و نوا / آرایه ی تکرار در واژگان « زبان و فعل شد »

معنی : هر کس از همراز و  همزبان خویش جدا مانده باشد گر چه صدها شور و نوا هم داشته باشد در حقیقت لال و بی زبان است و حرفی برای گفتن ندارد.

11.  چون كه گل رفت وگلستان درگذشت       نشنوى زان پس زبلبل سرگذشت‏

توضیح : آرایه ی مراعات نظیر در کلمات « گل ، گلستان و بلبل »

معنی : وقتی زمان عشرت و شادابی گل به سر آمده باشد و موسم بهار و گلستان سپری شود بعد از آن هیچ نغمه و آواز دلنشینی از بلبل نخواهی شنید.

12.  جمله معشوق است وعاشق پرده‏اى   زنده معشوق است وعاشق مرده‏اى‏

توضیح :آرایه ی تکرار در کلمات « عاشق و معشوق » / آرایه ی جناس در بین کلمات « پرده و مرده» / آرایه ی اشتقاق در میان واژگان « عاشق و معشوق»

معنی : اصل و وجود همه ی عالم هستی از آن معشوق است و عاشق جز پرده و نقش خیالی بیش نیست . زنده حقیقی و نطلق معشوق ازلی و ابدی است و وجود عاشق در جهان مرده ای بیش نمی باشد.

13.  چون نباشد عشق را پرواى او             او چو مرغى ماند بى‏پر، واى او

توضیح : آرایه ی مراعات نظیر میان واژه های « مرغ و پر » / آرایه ی جناس در بین کلمات « پروای و پر،وای»/ مولانا انسان بی عشق را به مرغ بی پر و بال مانند نموده است.

معنی : هر کسی را که عشق حامی و پشتیبان او نباشد او به سان مرغ بی پر و بالی است که قدرت و توان پرواز کردن ندارد.

14.  من چگونه هوش دارم پيش و پس        چون نباشد نور يارم پيش و پس‏

معنی : من چگونه می توانم بدون نظر و عنایت معشوق مسیر خود را در زندگی تشخیص دهم . اگر نور هدایت معشوق ازلی نبود من هرگز نمی توانستم مسیر حیات خود را زندگی پیدا کنم.

15.  عشق خواهد كاين سخن بيرون بود                آينه غماز نبود چون بود

معنی : عشق می خواهد که همه چیز آشکار و فاش و علنی باشد لیکن آینه دلت صاف نیست که  انوار جلال و جمال حق را تجلی دهد.

16.  آينه‏ت دانى چرا غماز نيست            ز انكه زنگار از رخش ممتاز نيست‏

توضیح : آینه استعاره از دل است که محل تجلّی وجلوه جمال الهی است/ زنگار استعاره مادیات و تعلقات دنیوی/ آرایه ی مراعات نظیر میان کلمات « آینه ، رخ  و زنگار »

معنی : آیا می دانی که چرا آینه ی قلبت تجلی گاه عشق و انوار الهی نیست ؟! زیرا آینه دلت را زنگار دلبستگی به جهان مادّی و غبار مال و ثروت جهان فرا گرفته و مانع تجلی انوار خداوندی می شود.

 

 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۱ساعت 6:12  توسط رضا قا سم زاده  | 
  بالا